اصطلاحات
در اين درس ما میخواهيم به پارهای از اصطلاحات عرفا اشاره كنيم . عرفا
اصطلاحات زيادی دارند . بدون آشنائی با اصطلاحات آنها فهم مقاصد آنها غير
ممكن است و احيانا مفهومی ضد مقصود آنها را میرساند ، واين از مختصات
عرفان است .
هر علمی برای خود يك سلسله اصطلاحات دارد و چارهای نيست . مفاهيم
عرف عام برای تفهيم مقاصد علمی كافی نيست ، ناچار در هر علمی الفاظ
خاص با معانی خاص قرار دادی ميان اهل آن فن ، مصطلح میشود . عرفان نيز
از اين اصل مستثنی نيست .
علاوه بر اين ، عرفا نه تنها به دليلی كه در بالا گفته شد اصطلاحات
مخصوص به خود دارند ، آنها اصرار دارند كه افراد غير وارد در طريقت از
مقاصد آنها آگاه نگردند ، زيرا معانی عرفانی برای غير عارف - لااقل به
عقيده عرفا - قابل درك نيست . اين است كه
عرفا تعمد دارند در مكتوم نگهداشتن مقاصد خود ، برخلاف صاحبان علوم و
فنون ديگر . لهذا اصطلاحات عرفا ، علاوه بر جنبه اصطلاحی ، اندكی جنبه
معمائی دارد و بايد " راز " معما را به دست آورد .
گذشته از دو مطلب فوق ، امر سومی احيانا در كار است كه كار را مشكلتر
میكند ، و آن اينكه برخی عرفا لااقل آنها كه عرفای " ملامتی " خوانده
میشوند برای اينكه در مراحل سير و سلوك " تعينات " را درهم بشكنند و
به جای " نام " و افتخار ، برای خود " ننگ " در ميان مردم درست
كنند ، در گفتارهای خود تعمدی به " ريای معكوس " داشتهاند . يعنی
برعكس رياكاران كه بد هستند و میخواهند خود را خوب بنمايند ، جو دارند
و گندم مینمايانند ، آنها میخواهند بين خود و خدا خوب باشند ولی مردم
آنها را بد بدانند ، میخواهند گندم داشته باشند و جو بنمايانند ، تا به
اين وسيله مجال هر گونه خودنمائی و خودپرستی از نفس گرفته شود .
میگويند عرفای خراسان اكثر " ملامتی " بودهاند . برخی معتقدند كه حافظ
هم ملامتی است ، مفهوم " رندی " ة لا اباليگری " ة قلندری " ة قلاشی
" و نظاير اينها همه به معنی بیاعتنائی به خلق است نه بیاعتنائی به
خالق .
حافظ درباره تظاهر به موجبات بدنامی و نيك بودن در باطن ، زياد سخن
گفته است ، مثلا :
گر مريد راه عشقی فكر بدنامی مكن شيخ صنعان ، خرقه رهن خانه خمار
داشت
اشاره به داستان معروف شيخ صنعان است .
گر من از سرزنش مدعيان انديشم |
شيوه مستی و رندی نرود از پيشم |
زهدرندان نو آموخته راهی به دهی است من كه رسوای جهانم چه صلاح
انديشم
به میپرستی از آن نقش خود بر آب زدم كه تا خراب كنم نقش خود
پرستيدن
وقت آن شيرين قلندر خوش كه در اطوار سير ذكر تسبيح ملك در حلقه
زنار داشت
ولی حافظ در جای ديگر ، تظاهر به فسق را ( ملامتيگری ) مانند تظاهر به
تقدس ( رياكاری ) محكوم كرده است :
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
مولوی در دفاع از ملامتيان میگويد :
هين زبدنامان نبايد ننگ داشت |
هوش بر اسرارشان بايد گماشت |
ای بسا زر كه سيه تابش كنند |
تا شود ايمن ز تاراج و گزند |
از جمله مسائلی كه عرفا گفتهاند و فقها آنها را تخطئه كردهاند همين
مسأله است . فقه اسلامی همانطور كه ريا را محكوم میكند و آن را نوعی شرك
میداند ، ملامتيگری را نيز محكوم میكند و میگويد : مؤمن حق ندارد عرض و
شرافت اجتماعی خود را لكه دار
سازد . بسياری از خود عرفا نيز ملامتيگری را محكوم میكنند .
مقصود اين است كه روش ملامتگری كه در ميان بعضی از عرفا معمول بوده
سبب شده كه آنها تعمد خاصی در ارائه ضد مقاصد و ضد منويات و ضد اهداف
خود داشته باشند ، و اين كار فهم مقاصد آنها را مشكلتر میسازد .
ابوالقاسم قشيری كه از پيشوايان اهل عرفان است در رساله " قشيريه ة
تصريح میكند كه عرفا تعمد دارند در ابهامگوئی ، زيرا نمیخواهند افراد غير
وارد از اطوار و حالات و مقاصد آنها آگاه شوند ، زيرا برای غير وارد قابل
فهم و درك نيست ( 1 ) .
اصطلاحات عرفا نيز زياد است . برخی مربوط است به عرفان نظری يعنی به
جهان بينی عرفانی و تفسيری كه عرفان از هستی مینمايد . اين اصطلاحات ،
شبيه اصطلاحات فلاسفه است و مستحدث است . محی الدين عربی پدر همه يا
بيشتر اين اصطلاحات است و فهم آنها هم بسيار دشوار است . از قبيل :
فيض اقدس ، فيض مقدس ، وجود منبسط حق مخلوق به ، حضرات خمس ، مقام
احديث ، مقام و احديت ، مقام غيب الغيوب و امثال اينها .
برخی ديگر مربوط است به عرفان عملی ، يعنی به مراحل سير و سلوك
عرفانی . اين اصطلاحات قهرا بيشتر مربوط به انسان است ، شبيه مفاهيم
روانشناسی يا اخلاقی است و در حقيقت نوعی خاص روانشناسی است ، آن هم
روانشناسی تجربی . به عقيده عرفا فلاسفه يا روانشناسان يا علمای دينشناسی
يا جامعه شناسان كه عملا وارد اين واديها نشدهاند و اين اطوار نفس را از
نزديك مشاهده و
پاورقی :
. 1 رساله قشيريه ص . 33
مطالعه نكردهاند حق ندارند در اين مسائل قضاوت كنند ، تا چه رسد به ساير
طبقات .
اين اصطلاحات بر خلاف اصطلاحات عرفان نظری ، قديمی است ، لااقل از قرن
سوم ، يعنی از زمان ذوالنون و با يزيد و جنيد سابقه دارد .
اينك ما بعضی از اصطلاحات را طبق آنچه قشيری و ديگران گفتهاند میآوريم
:
. 1 وقت
در درس پيش اين اصطلاح را از بوعلی نقل كرديم . اينكه بيان خود عرفا
را میآوريم . خلاصه آنچه قشيری گفته است اين است كه مفهوم وقت ، يك
مفهوم نسبی و اضافی است . هر حالتی كه عارض عارف شود ، اقتضای رفتاری
خاص دارد . آن حالت خاص آن نظر كه رفتاری خاص ايجاب میكند " وقت
" آن عارف ناميده میشود . البته عارفی ديگر در همان حال ممكن است "
وقت " ديگر داشته باشد ، و يا خود آن عارف در شرايط ديگر " وقت ة
ديگر خواهد داشت ، و وقت ديگر رفتار و وظيفهای ديگر ايجاب میكند .
عارف بايد " وقت شناس " باشد يعنی اينكه حالتی كه از غيب بر او
عارض شده است و وظيفهای كه در اين زمينه آن حالت دارد بايد بشناسد ، و
هم عارف بايد " وقت " را مغتنم بشمارد . لهذا گفتهاند : " عارف ،
ابن الوقت است " . مولوی میگويد :
صوفی ابن الوقت باشد ای رفيق |
نيست فردا گفتن از شرط طريق |
وقت مصطلح همان است كه در اشعار عرفانی فارسی از آن به " دم " يا
" عيش نقد " تعبير كردهاند . مخصوصا حافظ درباره عيش نقد و " دم
غنيمت شمردن " زياد سخن گفته است .
افراد ناوارد و يا مغرض كه خواسته اند از حافظ ، توجيهی برای فسق و
فجورهای خود بسازند ، چنين گمان كرده و يا و انمود كردهاند كه مقصود حافظ
دعوت به لذتگرائی مادی و فراموش كردن آينده و عاقبت و خدا و فردا است
، يعنی همان چيزی كه اروپائيان آن را " اپيكوريسم " اصطلاح كردهاند .
مسأله " دم غنيمت شمردن " يا " عيش نقد " يكی از تكيه گاههای شعر
حافظ است . شايد در حدود سی بار يا بيشتر براين معنی تكيه شده است .
بديهی است نظر به اينكه در اشعار حافظ ، سنت عرفانی به رمز سخن گوئی ،
و به اصطلاح " امراز " و سمبوليك سخن گفتن زياد رعايت شده است ، ظاهر
بسياری از اشعار موهم همان معنی فاسد است ، ولی ما چند بيت كه میتواند
قرينه برای همه شمرده شود در اينجا میآوريم :
من اگر باده خورم ورنه چه كارم باكس حافظ راز خود و عارف " وقت
" خويشم
خيز تا خرقه صوفی به خرابات بريم شطح و طامات به بازار خرافات
بريم
شرممان باد زپشمينه آلوده خويش |
گر بدين فضل و هنر نام كرامات بريم |
قدر " وقت " ار نشناسد دل و كاری نكند بس خجالت كه از اين حاصل
اوقات بريم
سحر گه رهروی در سرزمينی |
همی گفت اين معما با قرينی |
كه ای صوفی شراب آنگه شود صاف |
كه در شيشه بماند اربعينی ( 1 ) |
خدا زان خرقه بيزار است صد بار |
كه صد بت با شدش در آستينی |
نمیبينم نشاط " عيش " در كس |
نه درمان دلی نه درد دينی |
درونها تيره شد باشد كه از غيب |
چراغی بر كند خلوت نشينی |
نه حافظ را حضور درس خلوت |
نه دانشمند را علم اليقينی |
اشعار دو پهلوی حافظ در اين زمينه بسيار است ، از آن جمله :
در عيش نقد كوش كه چون آبخورنماند |
آدم بهشت روضه دارالسلام را |
قشيری میگويد : اينكه میگويند : " صوفی فرزند وقت خويش است " يعنی
او همواره آنچه را كه برايش در آن حال اولويت دارد انجام میدهد ، و
گفته شده است : " الوقت سيف قاطع " يعنی وقت شمشير برنده است .
منظور اين است كه ح كم وقت قاطع و برنده
پاورقی :
. 1 من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه علی لسانه
» حديث نبوی .
است ، تخلف از آن كشنده است .
2 ، . 3 حال و مقام
از اصطلاحات شايع عرفا ، اصطلاح حال و مقام است . آنچه بدون اختيار بر
قلب عارف وارد میشود " حال " است ، و آنچه او آن را تحصيل و كسب
میكند " مقام " است . حال زود گذر است و مقام ، باقی . گفتهاند احوال
مانند برق جهندهاند كه زود خاموش میشوند .
حافظ :
برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر |
وه كه با خرمن مجنون دل افكار چه كرد |
سعدی :
يكی پرسيد از آن گمگشته فرزند |
كه ای روشن روان پير خردمند |
زمصرش بوی پيراهن شنيدی |
چرا در چاه كنعانش نديدی |
بگفتا " حال " ما " برق " جهان است دمی پيدا و ديگر دم نهان
است
گهی بر طارم اعلی نشينيم |
گهی تا پشت پای خود نبينيم |
اگر درويش در " حالی " بماندی |
سرودست از دو عالم برفشاندی |
در درسهای پيش ، از نهج البلاغه اين جملهها را نقل كرديم :
« قد أحيی عقله و امات نفسه ، حتی دق جليله و لطف غليظه و " برق له
لامع كثير البرق » " . . .
عرفا آن برقهای جهنده را " لوائح " و " لوامع " و " طوالع ة
مینامند با اختلافی كه در درجات و مراتب و ميزان شدت و مدت بقاء اين
درخششها هست .
4 ، . 5 قبض و بسط
اين دو كلمه نيز از نظر عرفا معنی و مفهومی خاص دارد . قبض يعنی
حالت گرفتگی روح عارف و بسط يعنی حالت شكفتگی و بازی روح . عرفا
درباره قبض و بسط و علل آنها زياد بحث كردهاند .
6 ، . 7 جمع و فرق
اين دو كلمه نيز در استعمالات عرفا زياد به كار برده میشود . قشيری
میگويد : آنچه از ناحيه بنده است و بنده آن را تحصيل كرده است و لايق
مقام بندگی است " فرق " ناميده میشود ، و آنچه از ناحيه خدا است از
قبيل القا آت " جمع " ناميده میشود . كسی كه خدا او را بر طاعات و
عباداتش واقف میكند او در مقام فرق است و كسی كه خداوند عنايات خود
را به او مینماياند در مقام جمع است .
حافظ :
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش كه اين سخن سحر از هاتفم
به گوش آمد
ز فكر " تفرقه " باز آی تا شوی " مجموع " به حكم آنكه چوشدا هر
من ، سروش آمد
8 ، . 9 غيبت و حضور
غيبت يعنی حالت بیخبری از خلق كه احيانا به عارف دست میدهد . در آن
حال عارف از خود و اطراف خود بیخبر است . عارف از آن جهت از خود
بیخبر میشود كه حضورش در نزد پروردگار است ، و زبان حالش اين است :
نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی روی |
كه ياد خويشتنم در ضمير میآيد |
ممكن است در اين حال ، يعنی حال حضور در نزد پروردگار و غيبت از خود
و اطراف خود حوادث مهمی در اطراف طرف رخ دهد و او آگاه نگردد .
عرفا در اين زمينه قصههای افسانه مانندی نقل میكنند . قشيری مینويسد كه
آغاز كار ابوحفص حداد نيشابوری كه منجر به ترك حرفه آهنگری گشت اين شد
كه در دكانش نشسته و مشغول كارش بود ، شخصی آيهای از قرآن مجيد تلاوت
كرد ، حالتی بر قلبش مستولی شد كه از احساس خود " بی خبر " گشت ،
بدون توجه دست برد آهن گداخته را با دستش از كوره خارج كرد ، شاگردش
فرياد
كشيد كه چه میكنی ؟ ابوحفص به خود آمد و از آن پس اين شغل را رها كرد .
و هم او مینويسد : شبلی وارد بر جنيد شد در حالی كه همسر جنيد نشسته
بود . همسر جنيد خواست حركت كند و برود ، جنيد گفت : شبلی در حالی
است كه از تو بی خبر است ، بنشين . همسر جنيد نشست . جنيد مدتی با
شبلی سخن گفت تا كم كم شبلی شروع كرد به گريه . جنيد به همسرش گفت
اكنون خود را مستور ساز كه شبلی در حال به خود آمدن است .
حافظ :
چو هر " خبر " كه شنيدم رهی به حيرت داشت از اين سپس من وساقی و
وضع " بی خبری ة
ايضا حافظ :
حضوری گر همی خواهی از او غايب مشو حافظ متی ما تلق ما تهوی دع
الدنيا و اهملها
عرفا حالی را كه به اولياء الله در حال نماز دست میداد كه از خود و
اطراف خود به كلی بیخبر میماندند به همين نحو تفسير میكنند . بعدا
خواهيم گفت كه چيزی از " غيبت " بالاتر هم هست ، و آنچه در اولياء
الله بوده است از آن قبيل است .
10 ، 11 ، 12 ، . 13 ذوق ، شرب ، ری ، سكر
ذوق يعنی چشيدن . عرفا معتقدند كه اطلاع علمی به چيزی جاذبه و كشش
ندارد ، شوق و انجذاب فرع بر چشيدن است . بوعلی در اواخر نمط هشتم ة
اشارات " به مناسبتی همين مطلب را ياد آوری
میكند و " عنين " را مثال میآورد ، میگويد " عنين " چون فاقد غريزه
جنسی است و آن لذت را نچشيده است ، هر مقدار آن لذت برايش توصيف
شود اشتياقی در او پديد نمیآيد .
پس ذوق ، چشيدن لذت است . ذوق عرفانی يعنی درك حضوری لذات حاصل از
تجليات و مكاشفات . چشيدن ابتدائی " ذوق " است ، ادامه يافتن آن ة
شرب = نوشيدن " است و سرخوش شدن " سكر " است ، پر شدن از آن " ری
= سيراب شدن " است .
عرفا معتقدند آنچه از ذوق دست میدهد تساكر است نه سكر ، و آنچه از
شرب دست میدهد سكر است ، ولی حالت حاصل از پرشدن ، به خود آمدن ( صحو
) است .
در كلمات عرفا به همين مناسبت سخن از میو شراب زياد آمده است .
14 ، 15 ، . 16 محو ، محق ، صحو
در كلمات عرفا سخن از محو و صحو نيز بسيار آمده است . مقصودشان از
محو اين است كه عارف به جايی میرسد كه محو در ذات حق میگردد و از خود
فانی میشود ، يعنی " من " در او محو میشود ، او ديگر خود را مانند
ديگران " من " درك نمیكند .
اگر محو شدن به حدی برسد كه آثار " من " نيز محو شود " محق ة
ناميده میشود . محو و محق هر دو بالاتر از مقام غيبت است كه قبلا اشاره
شد . محو و محق ، فنا است . ولی عارف ممكن است از حالت فنا به حالت
بقاء باز گردد . اما نه به اين معنی كه تنزل كند در حالت اول ، بلكه به
اين معنی كه بقاء بالله پيدا میكند . اين حالت را
كه فوق حالت " محو " است " صحو " مینامند .
. 17 خواطر
عرفا القاآتی را كه بر قلب عارف وارد میشود " واردات " میخوانند .
آن واردات گاهی به صورت قبض يا بسط يا سرور يا حزن است و گاهی به
صورت كلام و خطاب است ، يعنی احساس میكند كه گوئی كسی از درون با او
سخن میگويد . در اين صورت آن واردات " خواطر " ناميده میشوند .
عرفا در باب خواطر سخنان زيادی دارند ، میگويند خواطر گاهی رحمانی
است و گاهی شيطانی و گاهی نفسانی . يكی از خطرگاهها همين خاطرات است .
ممكن است در اثر انحراف و لغزش ، شيطان بر انسان مسلط شود ، همچنانكه
قرآن كريم میفرمايد :
« و ان الشياطين ليوحون الی اوليائهم »( 1 ) .
میگويند همواره فرد كاملتر بايد تشخيص دهد كه خاطره رحمانی است يا
شيطانی . مقياس اساسی اين است كه ببينيم آن خاطره به چه چيز امر و نهی
میكند ، اگر امر و نهيش بر خلاف امر و نهی شريعت بود قطعا شيطانی است.
« هل انبئكم علی من تنزل الشياطين ، تنزل علی كل افاك اثيم »( 2 ) .
پاورقی :
. 1 سوره انعام ، آيه . 121
. 2 سوره شعراء ، آيات 221 و . 222
، 19 ، . 20 قلب ، روح ، سر
عرفا در مورد روان انسان گاهی " نفس " تعبير میكنند و گاهی " قلب
" و گاهی " روح " و گاهی " سر " . تا وقتی كه روان انسان اسير و
محكوم شهوات است " نفس " ناميده میشود ، آنگاه كه میرسد كه محل
معارف الهی قرار میگيرد " قلب " ناميده میشود ، آنگاه كه محبت الهی
در او طلوع میكند " روح " خوانده میشود ، و آنگاه كه به مرحله شهود
میرسد " سر " ناميده میشود . البته عرفا به مرتبه بالاتر از " سر ة
نيز قائلند كه آنها را " خفی " و " اخفی " مینامند .
نظرات شما عزیزان: